چلسی با پیروزی برابر کریستال پالاس قهرمان لیگ شد...
«برنده شدن همه چیز نیست؛ برنده شدن تنها چیزی است که مهم بهشمار میرود». این جمله را ونس لمباردی مربی فوتبال آمریکایی بر زبان آورد٬ ولی میتواند قانون به روایت خوزه مورینیو هم باشد.
چلسی برای چهارمین بار طی 11 فصل عنوان قهرمانی لیگ را بدست آورد که سه بار آن به رهبری مورینیو بوده. مربیای که طی 13 فصل اخیر 8 بار قهرمان لیگهای مختلف شده.
تردیدی در شایستگی چلسی برای کسب این عنوان قهرمانی چلسی وجود نداشت. دومین خط حملهی لیگ متعلق به آنها است و کمترین تعداد گل را هم دریافت کردهاند. متوسط کسب بیشترین امتیاز در خانه به آنها تعلق دارد، همینطور متوسط کسب بیشترین امتیاز دور از خانه. آنها طی 3150 دقیقه بازی در لیگ فقط 152 دقیقه از حریفانشان عقب افتادند که رکوردی غبطهانگیز است. حتی اگر آرسنال بتواند هال سیتی را شکست دهد، باز هم فاصلهی 13 امتیاز چلسی با تیم دوم جدول طی 28 فصل از 29 فصل اخیر قهرمانی انگلیس بیشترین فاصله بهشمار میرود.
آنچه چلسی انجام داد٬ فقط برگرفته از دستاوردهای تیمیاش نبوده. دیگو کاستا پس از پاپیس سیسه بیشترین تعداد گل با توجه به دقایق حضورش در میدان را زده. سسک فابرگاس بیش از هر بازیکنی طی یک دههی اخیر لیگ برتر پاس گل ارسال کرده و به توپ ضربه زده. ادن هازارد بیش از هر بازیکنی دریبل زده و موقعیت خلق کرده و همینطور رویش خطا انجام شده. نمانیا ماتیچ بیشترین تعداد تکل را زده. یعنی بازیکنان چلسی هم با هر متر و معیاری در صف بهترینهای لیگ برتر قرار گرفتهاند.
میتوان دوباره به این جدل که شیوهی بازی چلسی ملال آور است٬ برگشت. اینکه مردان مورینیو در بازیهای بزرگ رویکردی منفی داشتند. اینکه طی دو دیدار با منچستر سیتی 6 شوت در قاب دروازهی جو هارت جای دادند و 6 بار در دو دیدار مقابل منچستر یونایتد درون چارچوب دروازهی داوید دخهآ. این که چلسی طی 6 دیدارش با چهار تیم بالای جدول فقط 6 گل زده و البته فقط هم 3 گل دریافت کرده. اما میتوان صفت «ملالآور» در اشاره به چلسی را «موثر» تعبیر کرد.
منچستر یونایتد طی دورهای در عصر آلکس فرگوسن در خانهاش شکستناپذیر بهشمار میرفت. آنها از آوریل 2004 تا اکتبر 2011 یعنی طی هفت سال و نیم فقط 8 بار در اولدترافورد طی نبردهای لیگ شکست خوردند. بازیهایشان سرگرم کننده بودند و پر از گلهای تماشایی. ولی بیایید بپذیریم ماهیت «هیجان» هم در فوتبال تا حد بسیاری تغییر کرده. همه از ژانویه به بعد میدانستیم چلسی قهرمان خواهد شد و چارهای جز قبول این پایان اجتناب ناپذیر را نداشتیم؛ ولی همچنان که کورت زوما هفتهی پیش گفت همه برای مغلوب کردن چلسی راهی میدان میشدند و ناکام میماندند. هیجان بازیهای چلسی در صلابت دفاعیشان نهفته بود. در این که حریفان نمیتوانستند رخنهای در آن پدید آورند.
در کنار همهی اینها اگر همه از منچستر یونایتد دههی 1990 متنفر بودند جز طرفداران یونایتد، چرا که قویترین و بهترین بودند، چلسی از 2005 به بعد تیمی شد که همه جز طرفدارانشان از آن نفرت پیدا کردند. چون بلندپروازترین، قویترین و بهترین بودهاند و ثروت رومن آبراموویچ هم اجازه نداده نزول کنند. چون بهترین مربیان را روی نیمکتشان نشاندهاند. مربیانی که باید برنده میشدند.
حالا مورینیو به عنوان رئیس قبیله آن جلو ایستاده و کنارش جان تری قرار گرفته. دو نفری به اطرافشان نگاه میکنند و مثل فاتحان میگویند: «هیچکس ما را دوست ندارد که کمترین اهمیتی برایمان ندارد». آنها فوتبال را «سرگرمی» قلمداد نمیکنند. آنها فوتبال را «برنده شدن» تعریف میکنند. همینجا بین آنهایی که مربی و بازیکن هستند و ما که تماشاگر هستیم٬ فاصله ایجاد میشود. ما مسی و رونالدو و آگرو و هازارد را دوست داریم٬ چون حمله میکنند و گل میزنند، ولی خاویر ماسکرانو، دنی کارواخال و سزار آزپلیکوئتا و کورتوا هم سهمی دارند و مربیان برای رهایی از شکست به آنها بیشتر نیاز دارند.
اما و به هر حال مورینیو یک برنده است. او از زمانی که از 2002 به پورتو پیوست٬ 22 جام را طی 705 بازی بالا برده که متوسط یک جام در هر 32 بازی بشمار می رود. رکوردی که فقط پپ گواردیولا در این دوران با آن برابری میکند، ولی اینکه گواردیولا میتواند در گذر زمان این روند را ادامه دهد٬ چیزی است که باید صبر کرد و دید.